سلام
حال دلتون خوبه؟
امیدوارم که خوب باشین و لبخند روی لباتون باشه
من نزدیک دو سال پیش توی ی برنامه اجتماعی با ی پسر اشنا شدم (من الان ۱۷ سالمه)
*ممنون میشم که نصیحت نکنید واقعا خودم میدونم اشتباه کردم*
اولایلش همه چی خوب بود چون اولین تجربه ام بود که با یک پسر چت میکردم و اون هم خیلی با تجربه بود زمان گذشت و گذشت بلاخره موفق شد و مخ منو زد (به قول خودشون خرم کرد) از اون برنامه با پیشنهادش رفتیم توی اینستا بازم زمان گذشت من هنوز زیاد باور نداشتم که به قول معروف اون منو دوست داره و به خاطر همین برام وقت میزاره
بازم زمان گذشت ...
هر روز علاقه ام نسبت ب دیروزش بهش بیشتر میشد هر روز بیشتر دلم میخواست که باهاش چت کنم ولی هنوز بروزش ندادم...
بازم زمان گذشت ازم خواست که شمارمو بدم
(بخدا میدونم چ اشتباهایی کردم توروخدا نصیحت نکنید ب اندازه کافی خودم از کارم پشیمونم)
من اولش یکم سخت گرفتم و گفتم ن اصلا و...
ولی بازم بعد چند روز این درخواستشم قبول کردم و بهم زنگ زد
بازم نسبت ب دیروز علاقه ام بیشتر شد بهش و هر روز بیشتر و بیشتررر..
همینطوری ک میگذشت یهویی ول کرد این خوب بودنشو همیشه خودم اولین نفر بودم که بهش پیام میدادم خودم همیشه بحث مینداختم خودم همیشه خودمو کوچیک میکردم خودم زنگ میزدم...
ینی بعد چن ماه بعدش فقط خودم اولین نفر بودم همیشه...
هیچوقت نمیزاشتم حتی پیام دادنم ب ی روزم برسه اونم هر چی ک میگذشت ب سرد شدنش ادامه میداد
مثلا ی روز دو روز سه روز هیچی نمیگفت
یا اینکه تو ی همین شبکه های اجتماعی با دخترای دیگه حرف میزد ولی خب جواب منو نمیداد و من بیشتر از قبل اعصبی تر و ناراحت تر میشدم(میدونم کارای مزخرفی انجام میدادم ولی درک کنید اولین بارم بود)
ولی با هر کارش بی توجهی هاش هر چیش هیچی از علاقش نسبت بهش کم نمیشد و روز ب روز بیشتر میشد
یک سال و خورده ای همیطوری گذشت...
اون باید میرفت سربازی
و تازه بدبختی های من شرو شد و من حساس تر از همیشه
حتی وقتی که میخواست بره سربازی حتی باهام خدافظی هم نکرد ( بازم گفتم اشکال نداره...مهم اینه که من خیلی دوسش دارم...)
شب تا صبح روزی ک میخواست بره سربازی رو نخوابیدم و همش منتظر بودم ک باهام خدافظی کنه و بره...
ولی اون بیخیال تر از همیشه بازم ب کارش ادامه داد
ولی من بهش پیام داده بودم ولی خب جوابمو نداد
بازم گذشت رفت یک ماه و خورده ای ...
بازم خودم خبردار شدم که برگشته و بازم بهش پیام دادم و زیاد محلم نکرد( ولی خب به همونشم راضی بودم) گفتش بهم زنگ میزه و رفت...
بازم رفت و نزدیک ی ماه و خورده ای برگشت بازم خودم بهش پیام دادم (میدونم چ مزخرف بازیایی رو دراوردم ولی من واقعا دوسش داَشتم و دارم)
ن معذرت خواهی ن چیزی بخاطر اینکه یهویی رفته هیچی ... بازم رفت...
بازم چن ماه دیگه برگشت ... ایندفعه گفتم بهش اگه دوست نداری باهم باشیم من میرم اصلا مشکلی نیست اگه دوسم نداری میرم برای چی الکی برام بهونه میاری ک دوستم اومد... میرم حموم....
ولی گفتش من دوست دارم بمونیم با هم ولی خب خودت میدونی (تیکه کلام همیشگی) من کلا دو روزه خونه ام و همه ازم انتظار دارن ک برم پیششون تو درکم کن
گفتم باشه و تموم...
من نزدیک ۵ ماه هیچی نگفتم چون دیگ به ته همه چب رسیده بود و باور کردم که واقعا نمیخوادم
نزدیک عید بود بهم زنگ زد و من جواب ندادم
بعد ی ماه از عید خیلی دلم براش تنگ شده بود بهش پیام دادم ولی خب باهام خوب حرف زد و من انتظاری هم ازش نداشتم ک بخواد مثلا زنک بزنه و اینا...
همینطوری گذشت ...
تا ب الان ک وقتی میاد پیام میدم ولی خب دیگه مث قبل دوسش ندارم
میخوام همینم ک هست تموم بشه
برای چی برای من کلاس میزاره
اعصابم خورد میشه من اینقدر خودمو خورد میکنم واسش ولی اون ب هیچجاشم نیس و همش واسم اون غرور لنتی شو نشون میده خب که چی؟
بنظرتون چیکار کنم ؟
میخوام ک این دوستداشتن برای همیشه تموم شه و من دیگ ب هیچ وجه بهش پیام ندم ...
من تمام تلاشمو کردم که بتونم براش بهترین باشم ولی خب هیچ چیزی عوض نشده شاید بدتر شده ولی بهتر نشده...
اگه میشه میتونید کمکم کنید
خودم میدونم چ اشتباهایی رو انجام دادم ولی خب خیلی دوسش داشتم
چ اشتباهایی ک فکر کردم درست میشه و نشده...
اگه میتونید کمکم کنید ممنونم